و تمامی اشک های عالم را ناباورانه نثار
خاکت می کنیم و هنوز رفتنت را باور نداریم.
چگونه باور کنیم که دیگر هرگز نخواهیمت دید !
به کدامین امید دلخوش باشیم و با چه امیدی زندگی را ادامه دهیم
وقتی که تو در میان ما نیستی،
نمی دانی که پس از رفتنت چه روزهایی را سپری می کنیم
و فقط به این دلخوشیم که وقتی دلتنگت
اشک امانمان نمی دهد .آخر مگر می شود این همه خاطره را فراموش کرد؟!!!
مگر نه اینکه زمانی که متولد شدیم به ما آموختند دوست بدار ،هم اکنون که دیوانه وار دوست
چگونه باور کنیم که دیگر آن لحظات، آن شیها و آن روزها تکرار نخواهند شد. دیگر به
عزیزتر از جانمان! لحظات بی تو برایمان سخت است و بهاران جز زمستان نیست و خورشیدی در
این محنتکده بر ما نمی تابد و بی تو بودن از توانمان خارج است .گاه در تیره روشن غروب که نه از جنس شب است و نه از جنس روز با خود می گوییم: آخر چگونه ،چگونه باور کنیم که دیگر نخواهی آمد .
پیمان عزیزم34مین بهار زندگیت رو توی خزون دلتنگی هامون با بغض جشن میگیریم و به یاد روز
آمدنت در دنیای بی معرفت تمام غمهایمان را در آغوش میکشیم تا بزرگترین هدیه عاشقانه را نثارت کنیم.
هدیه کوچکمان تقدیم تمام اشکهایی است که بر مزار پاکت میریزیم.
پیمان عزیزم چهارمین بار شمع تولدت رو تا کی باید روشن بذاریم؟؟
مگر نسیم خاموش کند درد نبودنت را
اخه بی معرفت این رسمشه؟ کجای دنیا آدما توی تولد خودشون پا نمیزارن؟
کجای دنیا آدما روز تولد عزیزانشان اشک میریزن! بغض میکنن!
کجای دنیا پدر و مادرشون روز به دنیا اومدن پسرشون آه میکشن؟
پیمان چطور دلت اومد اینطور داغونمان کنی و اتش بجانمان بزنی؟
درباره این سایت